به نام خداوند بخشنده ی مهربان
چقدر مظلوم بودن ! چقدر مظلوم هستن ! توی کشوری که اسم اسلامو با خودش به همراه داره ، چرا ؟ چرا ؟!!! چی باعث شده یادم بره ؟ چی باعث شده اینقدر بی تفاوت بشم ؟ آخه چرا ؟ خدایا چی به سرم اومده ؟ چی به سرمون اومده ؟
این شعر رو برای همه ی اونایی می نویسم که مثل شمع آب شدن و همه ی اونایی که مثل شمع آب میشن و من و امثال من از دردشون بی خبریم ! بی خبر بی خبر
مردان سبز
از آتش
چه مردان سبزی
چه مردان سبزی از آتش گذشتند
چه مردان سبزی در آتش نفس تازه کردند
زمین تشنه
من تشنه
دل های با خویش و با هیچ پیوسته، تشنه
چه مردان سبزی به دریا رسیدند
نسیمی نیامد
نسیمی نپرسید
نسیمی مرا رو به معنای شبنم نچرخاند
دل من گره گیر گل های قالی
دل من گره گیر یک میز
یک پله
یک پست
دل من گره گیر من ماند
چه مردان سبزی به آیین افرا رسیدند
دل من گره گیر تزویر پنهانی یک ترازو
دل من گره گیر یک حجره
یک خانه
یک کارخانه
دل من گره گیر حراج انصاف
چه مردان سبزی به باغ تماشا رسیدند
دل من نپرسید
چرا خانه ام از عبور پرستو تهی شد
چرا پشت تنهایی ام
رد پرواز پروانه ها سوخت؟
دل من گره گیر من ماند
و امروز پای مرا بست
و جادوی یک نام
و آوازه ی یک تریبون
مرا از مسیر کبوتر جدا کرد
بریدم
به غربت رسیدم
و بیگانگی از دلم آسمان را درو کرد
و من پشت کردم
به مردان سبزی که در آسمان ریشه دارند
چه مردان سبزی
چه مردان سبزی به محراب معنا رسیدند
و من تا چراغان معنای یک گل
دلم را نبردم
دل من گره گیر من ماند
و مرداب امروز پای مرا بست
چه مردان سبزی به دریای فردا رسیدند
تقدیم به شهید سزار و همه ی کبوترای عاشقی که رفتند و ما رو جا گذاشتن !!!