سلامت را نميخوانند غريبه
نگاهت را نميدانند غريبه
حقيقت را گمانم ان اشنا گفت
غريبي هم نمي ماند غريبه
بيا اي خوب ديروزي
بر اين بازار خود سوزي
كه اين غمخانه بي مي
ندارد آب مرد افكن
برقصانم غزلبانو
بچرخانم غزلبانو
ميان گفتن و خفتن
ميان ماندن و رفتن