توكيستي كه من اينگونه بي تابم؟شب ازهجوم خيالت نمي برد خوابم؟توچيستي كه من ازموج هرتبسمتو بسان قايق سرگشته روي گردابمتوارزوي بلندي ودست من كوتاهتودوردست اميدي وپاي من خستست همه وجودتومهراست وجان من محروم چراغ چشم چشم تو مهراستوراه من بستست