يادش به خير روزهاي خوب ...شبهاي رويا ...کلام مهر...دستان سرد من در دستان گرم تو ...يادش به خير !
سرزمين آبهاي هميشه آبي را خاطرت هست ؟ همان جائي که با هم خنديديم با هم گريستيم ...با هم آمديم و با هم رفتيم دست در دست هم ...با هم ...با هم ...
مي گويند زمان قاتل خاطره هاست ! مي گويند اگر از عشق سراغي نگيري گرد و غبار فراموشي آينه دلت را مي گيرد ! مي گويند چشمها هم به رو روي يار اگر باز نباشند دروغ مي گويند و خطا مي کنند و سراب را رصد مي نمايند ...چه ها که نمي گويند اين اهالي عقل ! اما من ژوليس سزار امپراطور سرزمين آبهاي هميشه مي گويم : که چه هراسي از اين زمان قاتل ...هر که يکبار به سرزمينم در آمد و مشامش به عطر عاشقانه هايم آشنا ..نه با چشم که با دل زخم خورده اش هر چند يکبار اگر چه دير آهي را برايم بدرقه مي کند و زمزمه يادش به خير را نثارم ! من مي گويم چون دوستت مي دارم عميق و وسيع تو نيز دوستم داري هرچند کم ...هر چند خرد ...اما من ژوليس سزار...! قانعم ...قانع به همين نگاههاي زود گذرت ...قانع به همين سلام ساده ات ...قانع به همين که داري ميخواني و شايد لبخندي بزني...دوستت دارم رفيق ...باور کن نديده دلم برايت تنگ است ...نشناخته شرمنده مهربانيت و تشنه ديدارتم ...!
سرزمين آبهاي هميشه آبي در انتظار قدمهاي توست که برپاست !
امپراطور سرزمين آبهاي هميشه آبي
ژوليس سزار