سلام راضيه خانم (اگه درست گفته باشم)
چيز خاصي براي گفتن ندارم فقط يه شعر كه فكر ميكنم بي ربط نباشه :
اگر چه نزد شما تشنه ي سخن بودم
كسي كه حرف دلش را نگفت من بودم
دلم براي خودم تنگ ميشود آري
هميشه بي خبر از حال خويشتن بودم
نشد جواب بگيرم سلام هايم را
هر آنچه شيفته تر از پي شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگي ها را
اشاره اي كنم : انگار كوه كن بودم
من آن زلال پرستم در آب گند زمان
كه فكر صافي آبي چنين لجن بودم
غريب بودمُ گشتم غريب تر اما
دلم خوش است كه در غربت وطن بودم
محمد علي بهمني
شاد باشيد
فعلا