سلام و احترام فراوان خدمت دوست ( اگر بپذيريد ) بسيار عزيزم " يه خسته دل ":
" ز حادثات جهانم همين خوش آمد و بس که زشت و خوب و بد روزگار در گذر است. "
" چهار فصل " از دوستاي بسيار نزديک و خوب منه. تو برخي از کارها الگوي منه.
دوست عزيزم! وقتي " دل " خسته مي شه، تمام هستي ام مي لرزد. اگه دوستي ِ منو قابل بدوني بسيار خوشحال مي شم که با شما هم صحبت شوم. آيا افتخار هم صحبتي خويش را به من مي دهيد؟
بيا با هم ديگه لکه هاي خستگي رو از رو دلامون پاک کنيم. مگه نمي خواي اين دلاي پاک فقط واسه ي خورشيد عشق بتپه؟ بذار هميشه دلت رو به قبله ي طلائيه و شلمچه بزنه. طلائيه نمي خواد دلا رو زمين گير کنه و خسته از اين دنيا. اگه اين هدفش باشه براي من قابل قبول نيست. طلائيه مي خواد دلت از تمام دنيا بزرگ تر بشه و صبر و تحملو ياد بگيره. من متاسفانه توفيق اينو نداشته ام که اونجا برم، اما وقتي تو ذهن ام تصور مي کنمش، همش شهامت و استواري اراده و ثابت قدمي رو تو باغچه ي دل ام مي کارم. بچه هاي خوب و عزيز اون منطقه با صبر و تحمل شدائد به زندگي نشون دادند که زندگي بايد دنبالشون راه بيفته. زندگي من مي خواد مثل اونا بشه لذا هميشه زحمت خودمو مي کشم تا از قافله جا نمونم. خسته دلي، تو مرام اونا نيست. با يه لبخند همه ي هيزم هاي خستگي رو اتش بزن و کشت دلتو تمييز کن.
به قول سهراب: ميان لبخند و لب / خنجر زمان درهم شکست.
اونا هم خسته مي شدن اما نيروي برتري اونا رو به جلو هل مي ده.
ضمنا اگه يه کمي شناخت از " محرم " به من بدي، خيلي ممنون مي شم. بذار وجدان خودمو بررسي کنم شايد از قضاي بد روزگار بتونه هم راز با شما بشه. مي خوام بدونم معيار محرمي رو دارم يا نه؟ ملاک هايت را خيلي دوست دارم بدونم. اين لطفو در حق من مي کني؟ منتظرم.