سفارش تبلیغ
صبا ویژن



یه دل خسته - یه دل خسته

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ! السلام علیک یا غریب الغربا !

آقاجون ممنونتم . روز میلادت گفتم دلم برات تنگه ، منو بطلب آقا جون ! چقدر مهربونی ! وقتی اون روز بعد از ظهر بهم زنگ زدن و گفتن برا زیارت مشهد چنتا جای خالی داریم ، میای ؟ باورم نمی شد !باورم نشد تا اینکه فرداش توی اتوبوس نشستم و اتوبوس حرکت کرد

 چه سفری ! چقدر اون شب تو حرمت حال خوبی داشتم ! یادته ؟ همون شبی که با اشکام ازت کربلا خواستم ؟ آقا جون یادته ؟ می دونم خیلی مهربونی ! کی بهم کربلا می دی آقای خوبم؟! کی ؟!

آقا جون خیلی دوست دارم !

 

 

 

 

 



نویسنده » یه دل خسته . ساعت 12:47 صبح روز چهارشنبه 84 اسفند 3


بازم محرم اومد. چقدر دلم براش تنگ شده بود . انگار دلم دنبال بهونه بود تا یه کم سبک بشه از غبارایی که تاریکش کرده بودن ! چقدر دلم دنبالش بود ! چقدر...

خدایا ! خودت می دونی حسرت دیدن کربلا رو دلم مونده ! خودت خوب می دونی ، هر وقت اسم کربلا میاد، نمی تونم جلو اشکامو بگیرم . خدایا دلم کربلا می خواد ! کربلااااا

می دونم لیاقتش رو ندارم  ، اما دیگه چرا کسایی که تونستن ببینشو بهم نشون می دی ! می خوای دلم بسوزه ؟ داره می سوزه ! به خودت قسم داره می سوزه ! داره می سوزه!!

خدایااااااا....

 

تو خرابه تک و تنها

دختری شبیه زهرا

 

توی چشماش پر اشکو

روی پاهاش سر بابا

 

زیر لبهاش گله داره

گله از قافله داره

 

 دست لرزون ، سر پر خون

کف پاش آبله داره

 

بس که زلفاش پریشونه

لابه لاش می شکنه شونه

 

محرماش بگن رو موهاش

گل سر یا لخته خونه؟

 

چی میگه من نمی دونم

شاید از لباش بخونم

 

آره انگار که می خونه

بابا جون کو عمو جونم

 

بابا جونم ، بابا جونم

نمی دونم ، نمی دونم

 

که بیام با تو یا اینکه

پیش عمه جون بمونم

 

شب غم مونده به یادم

که من از ناقه فتادم

 

دشمنو دیدم و گفتم

عمو جون برس به دادم

 

دیگه از کف رفته چاره

لباسم پاره ی پاره

 

دختری می گفت به باباش

بابا! این، بابا نداره

 

 



نویسنده » یه دل خسته . ساعت 2:3 صبح روز پنج شنبه 84 بهمن 13


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >