سلام
به همه ی دوستان خوبم !سال نو رو به همه ی شما تبریک میگم و امیدوارم سالی توام با موفقیت در همه ی زمینه ها داشته باشید
.زیاد صحبت نمی کنم
. این دفعه حرفام ، عکسهایی اند که از مناطق جنگی گرفتم !تا اشک را خواندم نوشتم ، مشق امشب درد
رنگ تمام سیب های دفتر من زرد
تکرار شد یک بار دیگر، آب ، بابا ، آب
اما مدادم سرد
... دستم سردتر از سرد...درس نخستم را نوشتم
: آب ، جا خالیعکس تو را نشناختم ، زیرش نوشتم مرد
!آن مرد در باران نیامد ، هر چه باران زد
هرچند این دفتر پر است از واژه ی
" برگرد "!من زیر و رو کردم ، تمام خاطراتم را
در هیچ جا اما تو را یادم نمی آورد
انگار من سهمی ندارم از تو بابا، هان؟
!جز یک پلاک و چفیه و تابوت خاک و گرد
!بر گردنم انداختم، بابا
! پلاکت رانامی که مانده بر پلاکت، دل خوشم می کرد
آموزگارم داد زد
: گفتم بگو " بابا "نام بزرگت بر زبانم بود، گفتم
: " مرد " !
نویسنده » یه دل خسته . ساعت 7:27 عصر روز چهارشنبه 86 فروردین 15